زندگی زیباست، پس زیبا زندگی کنیم!

ای کاش کمی امانت دار بودیم... ما ایرانی ها باید امانت داری را از نو یادمان بدهند. از تکنولوژی سر در می آوریم، ساعت ها در سایت ها و شبکه های اجتماعی پرسه می زنیم، می خوانیم، یاد می گیریم، می خندیم، لذت می بریم و به اشتراک می گذاریم. هیچ کدام از این ها عیبی ندارد. اصلا ما می نویسیم که شما بخوانید! یاد بگیرید! بخندید! لذت ببرید! و به اشتراک بگذارید اما حواستان به امانت ما باشد! وقتی نوشته های ما را به اشتراک می گذارید لطفا نام نویسنده اثر را هم بنویسید. چه عیبی دارد؟ نوشته های ما که یتیم نیستند! از ناکجا اباد هم نیامده اند. بنویسید اسم صاحب اثر را. لطفا بنویسید. دلم می شکند وقتی سایتی را باز می کنم و نوشته یا ترانه ام را می بینم بی هویت! بی شناسنامه! . کم هم نیستند. حتی اسم وبلاگ مرا کپی کرده اند با نوشته خودم و رهایش کرده اند. معلق میان هوا و زمین. این چه بی فرهنگی فرهنگ مابانه ای است؟؟؟

بنویسد اسم صاحب اثر را. بنویسید.

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۵ساعت 16:9  توسط الهه عابدی  | 

تنها مرا می گذاری و می روی، جایی که حتی از من تنهاتر شوی ! وقتی بروی من منتظرت نخواهم ماند. برو و جای پایت را هم پاک کن. اما کمی از خاک این دیار را با خودت ببر. شاید روزی به یادت بیاورد ریشه ات را. خدا را چه دیدی؟ شاید از به یاد آوردن آنچه از آن فرار کردی روزی خوشنود شوی و شاید از گرفتن دست همان که وعده هایش تو را به غربت رساند منزجر!

آنروز دیگر کسی نیست که سر بر شانه اش بگذاری و دریا دریا بغضت را بباری. دیگر کسی نمانده... تویی و شاید سایه ات! اگر تا آن روز به سایه ات هم پشت نکرده باشی! خسته ام از تمام آدم هایی که تو را می خواستند و نهایت ضربه ای بر پیکر روحت زدند و تو باز هم تکرارکردی اشتباهت را. تو اسیر یک تکرار بی پایانی. اسیر کسانی که حرف های زیبا می زنند اما درونشان زشت است و تنها کینه روی کینه انباشته اند. کسانی که حتی از سایه خودشان می ترسند.  در این آشفته بازار دیگر هیچ آغوشی امن نیست و تو نمی فهمی. افسوس که نمی فهمی......

 

(یک دلنوشته برای هیچ کس!)

+ نوشته شده در  دوشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 16:24  توسط الهه عابدی 

سال 93 هم تمام شد! سالی که قطعا دلتنگش خواهم شد. دوستش داشتم و ثانیه به ثانیه اش را زندگی کردم . سالی به صلابت و نجابت اسب سفیدی که آزادانه در دشت می دوید. فراموش کردم آنچه می بایست فراموش میشد و به خاطر سپردم خاطرات به یاد ماندنی اش را.خوشحالم که در طاقچه امسال هیچ عکس سیاه و سفیدی نیست. رنگی ترین لحظه ها را ثبت کرده ام!

امسال سلام کردم به بی قراری های شیرین عاشقی،سلام کردم به تصویر زیبای آینده، در کوچه های باران خورده امید پرسه زدم و از ته دل خندیدم! شاد و رها... وقتی دست های پرسخاوت باد قاصدک ها را با خود می آورد، هرکدامشان در گوشم خبرهای خوش زمزمه می کردند. خورشید را می دیدم که مشتاق تر از همیشه به گونه آسمان بوسه میزد ، آسمانی که دیگر در آن هیچ کرکسی نبود!

گمان می کنم خورشید هنوز هم می تواند گرمتر و درخشان تر بتابد ، پنجره ها را باز گذاشته ام ، می خواهم خنکای نسیم دلخوشی گونه هایم را بیش از پیش نوازش کند. هنوز تا مقصد راه زیادی مانده، روزها و شب های بسیاری در پیش است! اما من هزاران هزار فانوس دارم! راه را به راحتی پیدا خواهم کرد! سراب دیگر افسانه ای بیش نیست!

دوست دارم قدم زدن در چمنزارهای سبز زندگی ام را! دوست دارم به پشته های موفقیتم تکیه بدهم و ترانه های عاشقی ام را کامل کنم! آنقدر بنویسم تا نفس های قلمم به شماره بیفتد! سالی که گذشت را دوست داشتم و گمان می کنم عکس سالهای بعد هم آلبوم زندگی ام را شاد تر و زیباتر کند....

امیدوارم پیشگوی خوبی باشم!!!!

**************

حال من خوب و خوشه! --------- اینو فریاد می زنم

من پر از آرامشم --------- اون که خوشبخته منم!

همه چی عوض شده --------- پیش روم سیاهی نیست!

دیگه تو دور و برم --------- هیشکی اشتباهی نیست!

پشت من یه کوهه و --------- قدمام محکم ترن

 دیگه چه فرقی داره --------- کیا دشمن منن!!!!!!

وقتی اون پیش منه --------- دیگه دلواپسی نیست!

آسمون آبی تره --------- وقتی توش کرکسی نیست!

آسمون آبی تره --------- دیگه خورشید تابیده!

قصه  خیلی وقته به --------- جای خوبش رسیده

عاشق این لحظه هام --------- از خدا ممنونم

قدر این زندگیو --------- تا ابد می دونم!

 

الهه عابدی

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۴ساعت 23:21  توسط الهه عابدی 

این ترانه رو روی کاغذ ننوشتم.... پست مطلب جدید وبلاگمو زدم تا اگه حرفی هست خود بخود زده بشه! که انگشتام با "دلم بدجور گرفته "حرف دل رو آغاز کردند!

 

دلم بدجور گرفته از همه دنیا ... به این دنیا دیگه بد شده احساسم

تو این آشفتگی حتی نمی دونم ... کیو می شناسم و کیو نمی شناسم!

دلم می خواد برم تو خواب صد ساله ... تا جایی که برم از یاد این دنیا

شاید صد سال دیگه آدم آدم شد! ... شاید اونروز هوا خوب شه واسه حوا

رو خاک پست یه عمره زندگی کردیم ... دیگه پستی یه جزیی از وجود ماس

به هم زخم می زنیم تو احتیاج و این ... فقط یک چشمه از اعجاز آدم هاس!

دلم تنگه واسه اون روزهای دور ... همون روزا که غم از زندگیم دزدید

همون روزا که دنیام غرق رویا بود ... ولی تقدیر برام خوابای بد می دید

دلم بدجور گرفته از همه دنیا ... نمی شه هیچ جور این حالو پنهون کرد

شکایت دارم از این روزگار، افسوس... نمی شه سختیو با شکوه آسون کرد......

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۳ساعت 19:5  توسط الهه عابدی 

در وصف کسایی که از دوستی فقط ادعاشو دارن!!!!

 

اگه حتی یه عمر بی همسفر موندی،

تو تاریکی جاده ت هیچ شمعی نیست،

طلب هرگز نکن نور از رفاقت!... دوست،

به جز یک ماشین کشتار جمعی نیست!!!!!!!

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۳ساعت 18:50  توسط الهه عابدی 

چقدر دلم تنگ شده واسه دوباره نوشتن، دوباره ترانه گذاشتن و دعوت کردن دوستان ارزشمند ترانه سرام به خوندن ترانه هام و نقد. حس می کنم در حق وبلاگ نازنینم خیلییییییی ظلم کردم! یادم رفت انگار که تو لحظات خوشحالی و ناراحتیم همین وبلاگ همدمم بود. لحظه لحظه خاطراتمو ثبت می کرد با من اشک می ریخت یا لبخند می زد. دلم واسه دنیای مجازی تنگ شده. واسه دوستایی که پیدا کردم . ان شالله با دست پر برمی گردم یه روزی........

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۲ساعت 22:54  توسط الهه عابدی 

دنیای ما چنین دنیاییست، می گردد اما نمی برد، جا می گذارد، همه را! آنقدر جا می مانی که دیگر فراموش می شوی. در راهی که قدم برمیداری چاله ها فراوانند، آن هایی که عزیزانت کنده اند برای "تو".در این دنیا بیل ها فقط برای کندن چاله ها استفاده می شوند نه برای پر کردن آن ها. گاهی آنقدر خسته و بی رمق می شوی که تمام نوشابه های انرژی زای دنیا هم کاری از دستشان بر نمی آید!!

دنیای ما چنین دنیاییست، وفاداری افسانه است و خیانت مد روز. این دنیا رویایت را در یک چشم به هم زدن به کابوس مبدل می سازد. دیگران نیز نه تنها مرهم نمی گذارند، زخم هایت را هم عمیق تر می کنند. ان وقت است که می فهمی چقدر تنهایی. می فهمی که دیگر کسی را نمی خواهی و هیچ کجا سرپناهت نیست. تنها یک متر مربع از این کره خاکی تو را کفایت می کند، آنقدر که پاهایت زمین را لمس کند و این تنها مایه ارامشت باشد. آنجاست که یاد می گیری دیگر تصویر نسازی، از هیچ کس! هیچ کس ارزش دست دادن ندارد، تنها سری به نشانه اشنایی تکان دهی کافیست.

دنیای ما چنین دنیاییست، حتی سایه ات به تو پشت پا میزند و در هنگام سقوطت  سایه های اطرافیانت اغوش به کمک باز کرده اند نه خودشان، و تو زمین می خوری و درد در تمام سلول های بدنت می دود. دردی که با گذر سال ها نیز التیام نمیابد. این دنیا جاییست که  در آن بهترین دوستت به بدترین دشمنت تبدیل می شود. با تمام قوا سعی می کنی تصویر زیبایی که از او داشتی را حفظ کنی اما نمی شود. چرا که آن تصویر آنقدر کثیف شده که هرچه دستمال می کشی ذره ای از غبار نامردی را نمی توانی از آن بزدایی. پای تصویرش زانو می زنی، اشک می ریزی و آتش پشیمانی در وجودت شعله ور می شود.  افسوس می خوری که چرا دست دوستی دادی، چرا اعتماد کردی و چرا نمی توانی فراموشش کنی.

دنیای ما چنین دنیاییست،

زشت......

سیاه.....

کدر.........

نامرد.......


+ نوشته شده در  چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۲ساعت 17:45  توسط الهه عابدی 

حالا یاد من افتادی

حالا که رفتی از یادم

حالا می گی نمی تونی

ولی من دیگه آزادم

دلم از سنگ شده انگار

چقدر این حال من خوبه!!!

نه می ترسم نه غمگینم

ولی قلب تو آشوبه!

حالا یاد من افتادی

درس وقتی که فهمیدی

دیگه هیچکس شبیهم نیس

حالا حقو به من می دی!!

فراموشم کن و رد شو

بخند مثل همون لحظه

که ثابت کردی عشق ما

شبه، تاریکی محضه....



+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 23:31  توسط الهه عابدی 

دیگر برنخواهم گشت.... حتی به قیمت قیمتی ترین اشک هایی که برایم می ریزی.

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۱ساعت 18:39  توسط الهه عابدی 

حرفامو می شنوی

از لابلای شعر

اینجوری بهتره

اما بدون هنوز

شبهام بدون اشک

محاله بگذره

محاله بگذره..............................(محسن یگانه)



+ نوشته شده در  پنجشنبه ۷ دی ۱۳۹۱ساعت 13:12  توسط الهه عابدی 

دلتنگ قصه هایت هستم

قصه هایی که می گفتی و می دانستم نباید باور کنم

قصه هایی که هزارو یک شب های تنهاییم را با آن ها به صبح رساندم

به عشق تو و لبخندی که بر لبانت بود

قصه هایت را از برم...واژه به واژه....

با تک تکشان آغاز می شدم و به انتها می رسیدم

و با هر پایان من ، تو قصه گوی ماهر تری میشدی

دلتنگ قصه هایت هستم

همان هایی که تمامم کردند

همان هایی که دلخوشم کردند به قصه گویی که قهرمان قصه هایش را بی رحمانه زخم می زد، اما او عاشقتر می شد....

عاشقتر از همیشه دلتنگت هستم

دلتنگ یکی بود یکی نبود هایت، قصه هایت را اینگونه آغاز می کنم:"یکی بود ..اما رفت .. نماند.... کلاغ قصه ها دیگر به خانه نخواهد رسید"..... 

قصه گو ، رفت ..اما قهرمان قصه هایش را نبرد

قصه های بی قهرمان

قهرمان بی قصه

با قصه گوهایی چون تو هیچ چیز کامل نخواهد بود..................

هرگز.........

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۱ساعت 0:17  توسط الهه عابدی 

فصل پاییز، فصل باران، فصل برگ ریزان خاموش

فصل مرگ برگ های تلخ تقدیر فراموش

سر به روی دوش شیشه، شیشه مات از آه یک درد

همنفس با بغض باران، شیشه با من گریه می کرد.......

+ نوشته شده در  سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰ساعت 13:2  توسط الهه عابدی 

میون این همه آدم، نمی دونم واسه چی "غم"

بارشو یه راست می ذاره روی شونه های خستم

تو که تکیه گام نمی شی ... پس چرا اینجا بمونم؟

می رم از زندگی تو، با یه کوه غم رو شونه م...........


+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰ساعت 22:31  توسط الهه عابدی 

دلم تنگه ولی هیچ چاره ای نیست

تو این دنیا اسیر یه طلسمم

تحمل می کنم اگه بدونم

به یادت تا ابد می مونه اسمم.............


+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۰ساعت 18:34  توسط الهه عابدی 

یه سال دیـــــــــگه هم رد شد

داره محو می شه تقویـــــمش

غریبــــه س ســــــال نو با ما

باید تحویــــــل بگیریـــمش!!!!

سال نو رو به همه دوستای خوبم تبریک می گم.....برای تک تکتون آرزوی موفقیت و سلامتی دارم...............
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۹ساعت 21:9  توسط الهه عابدی 

دلـــــــم گرفته...

دلتنگم

وقتی با خودم درد دل می کردم

تو کجا بودی؟

می گفتی همیشگیم خواهی ماند

اما حتی لحظه ای نماندی

خسته ام

می خواهم پرکشیدن را بیاموزم

مانند تو

شاید در آشیانی آنسوی کوه ها انتظارم را می کشی

شاید....

+ نوشته شده در  جمعه ۱۲ آذر ۱۳۸۹ساعت 14:8  توسط الهه عابدی